آوش آوش ، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

زیر یک سقف با آوش

تابستون

تاستون رو هیچوقت به خاطر گرما دوست ندارم ولی خداییش به خاطر تو خوشحالم.چون هر ساعت روز میتونیم ببریمت بیرون بدون ترس از سرماخوردگی. الان دیگه پارک رو میشناسی و تا به نزدیکی پارک میرسی کلی دست میزنی و با خوشحال ما رو نگاه میکنی.سرسره رو بیشتر از همه دوست داری.   یه سفر چند روزه رفته بودیم رامسر.نمیدونی چه حال میکردی تو دریا و ما نمیتونستیم از آب بیاریمت بیرون.   تابستون بهت خیلی خوش گذشت.یه بار ایلیا اومد پیشمون و یک هفته موند.حسابی با هم آتیش میسوزوندید.. ...
27 آبان 1393

گربه بازی

محله جدیدمون پر از گربه است،پامون رو که از خونه بیرون میزاریم تو  به دنبال گربه ها میدوی و زیر تمام ماشین های پارک شده رو دنبال گربه می گردی . اصلا نمی ترسی و این قدر بهشون نزدیک میشی و جیغ میزنی که اون بیچاره ها فرار میکنند.تازه یه بار هم دم یه گربه رو گرفتی ولی خیلی شانس آوردیم که گربه گازت نگرفت. ...
27 آبان 1393

بهترین روزها

دلم میخواد میتونستم زمان رو نگه دارم.الان بهترین روزهای عمرم رو باهات میگذرونم.روز به روز بیشتر عاشقت میشم .همه چیز عالی شده خوب میخوابی و خوب غذا میخوری.حرفی که بهت میزنم رو میفهمی.زیاد حرف نمیزنی همون مامان و بابا و  دده .خیلی تلاش میکنی که حرف بزنی و کلی با تکون دادن دست و اشاره به همه چیز برامون تعریف میکنی. ولی چند روزی که وقتی صدات میکنم هر جایی باشی میگی بعله. خیلی پسر با محبتی هستی روزی هزار بار نو میبوسی و بغل میکنی.امیدوارم یه جای کوچیک توی قلبت رو همیشه برام نگهداری.خیلی از پسرها از یه سنی به بعد دیگه به مامانشون محبت نمیکنند و فکر میکنند از مردونگیشون کم میشه اگه مامانشون رو دوست داشته باشند.امیدوارم بین من و تو این ...
27 آبان 1393

از شیر گرفتن

امروز شاید یکی از بدترین روزهای زندگیم.صادقانه بگم که خیلی وقت بود که دلم میخواست تو رو از شیر بگیرم. اصلا شب نیمخوابیدی و تمام روزها هم به جای غذا شیر میخوردی و این به من چسبیدن و تغذیه کردن خیلی عصبیم کرد.هزار جور مسخره بازی در میاوردیم که تو غذا بخوری ولی هیچ فایده ای نداشت. تا این که دکتر ناطقی گفت تنها راه حل غذا خور شدن گرفتن از شیره.این بود که ما مصمم شدیم که این کار رو بکنیم.مثل همیشه یاور روزهای سخت یعنی مامانم به دادم رسد و اومد کمکمون. آاز صبح خیلی گریه و زاری کرد م آخه دلم خیلی برات می سوخت که با اون همه وابستگی می خواستم این بلا رو سرت بیارم. آخرین وعده شیر رو عصر بهت دادم و بعد مایع تلخ رو به سینم زدم.هیچوقت خودم رو...
27 آبان 1393

آوش و حسنی

آخر های مرداد بود که از توی شهر کتاب چند تا سی دی از مجموعه خاله ستاره برات خریدم.فکر نمیکردم هنوز چیزی از کارتون و انیمیشن بفهمی. به عنوان اولین سی دی ترانه های حسنی رو برات گذاشتم.میخکوب شدی به صفحه تلویزیون  و  دیگه الان تمام روز باید این سی دی ها بخونند و هر جا حتی مسافرت هم با ما همراه میشن.   تو یکی از سی دی ها یه آهنگی هست به نام بره آواز خوان و تو عاشقش هستی و کلی باهاش میرقصی وای وقتی سو کله گرگه پیدا میشه میای به من میچسبی.   تو ماشین هم کلی همه با هم آواز میخونیم  و تو دست میزنی و لبات رو تکون میدی انگار که داری شعر میخونی فسقلک.   ...
27 آبان 1393

اسباب کشی

متاسفانه خونه ای تو توش به دنیا آمده بودی رو صاحب خونه فروخت و ما مجبور به اسباب کشی شدیم. از بعد از تعطیلات عید من ذارم وسایل رو جمع می کنم.البته با کمک معکوش شما.هر کارتونی رو که جمع میکنم تو شروع به بیرون ریختن وسایل توش میکنی یا وقتی هنوز خالیه اینقدر توش بازی بازی میکنی که پاره و پوره میشه. امیدوارم روزهای خوبی تو خونه جدید در انتظار ما باشه. ...
27 آبان 1393

راه رفتن

امروز یعنی 22 اردیبهشت داشتیم به صورت نشسته با هم توپ بازی میکردیم که من توپ رو پرت کردم رو مبل.آوش کوچولو با چهاردست وپا خودش رو به مبل رسوند وبا کمک مبل بلند شد و توپ رو برداشت و یک دفعه در یک حرکت محیرالعقول راه اومد به سمت من. باورم نمیشد خیلی از آدمها بهم میگفتند که آوش یک دفعه راه میفته ولی تا به چشم خودم ندیده بودم نمی تونستم باور کنم. خیلی خوشحالم که تا الان سرکار نرفتم و کنارت بودم و تونستم این لحظه رو به عنوان اولین نفر ببینم.
27 آبان 1393

اولین تولد

اولین سال تولدت رو خونه مامان مهری جشن گرفتیم.باورم نمی شد فکر می کردم کلی گریه و زاری خواهی کرد و ما نمی تونیم یه عکس درست و حسابی ازت بگیریم ولی اصلا این طوری نشد. خیلی از شمع و کیک ذوق زده شده بودی و  همش دست میزدی و تازه نانای هم میکردی. بنا به یک سری دلایل نتونستیم جشن حسابی برات بگیریم و خیلی خانوادگی برگزار کردیم ولی قول میدم سال دیگه جبران می کنیم. امیدوارم صد سالگیت رو جشن بگیری و من و بابا ارس هم قول میدیم تا زنده هستسم بهترین خاطره ها رو در روز تولد برات بسازیم عشقم.   و این هم عکس سیزده بدر ...
27 آبان 1393

نوروز 1392

امسال اولین عیدیه که تو پیشمون هستی،امسال نوبت این بود که برای سال تحویل آمل و خونه مامان زینت و بابا احمد باشیم. قبل از سال تحویل یه چند ساعتی رو خوابیدی و برای لحظه تحویل سال سر حال و خوشحال بودی. گل پسرم  اولین عیدت مبارک امیدورام سالهای خیلی زیادی نوروز رو جشن بگیری و همیشه لبت خندون باشه. ...
27 آبان 1393

دندون های تیز

آوش ما الان 6 تا دندون داره،4 تا بالا و 2 تا پایین.امان از این دندون ها که خیلی تیزن،حسابی گاز میگیره حتی به قاشق هم رحم نمیکنه و تیکه تیکه میکنه.   هنوز هم صاحب این دندونها عاشق قاشق و دوست داره خودش غذا بخوره.     ...
4 اسفند 1392